...افسانه نیست
پنج شنبه 90 تیر 30 :: 4:36 عصر :: نویسنده : منتظر المهدی (عج) ای که یوسف را به چاه گمگشته تنها آفریدی ای که سلطان جهان را پشت پرده آفریدی کی شود یعقوب عالم روی یوسف را ببیند تا که چشمان زمان هم جلوه ی مهدی ببیند دیده شد یوسف سر انجام چشم و دل روشن گشتند دیده خواهد شد امیدم چشم و دل روشن گردد
مهدی بیا تا زنده ایم کز هجر تو سال خورده ایم ازآه زینب هم که شد روزی بیا تا زنده ایم
ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت ویرانه دل ماست که هرجمعه به یادت صد بار بنا گشت و صد بار فرو ریخت
بر قامت دلربای حیدر صلوات بر نور دل و چشم پیامبر صلوات امروز که روز جشن و شادی علی ست بر حجت حق امام آخر صلوات
عمریست که از حضور او جا ماندیم در عربت سرد خویش تنها ماندیم او منتظر است تا که ما برگردیم مائیم که در غیبت کبری ماندیم
دامن علقمه و باغ گل یاس یکیست قمر هاشمیان در همه ی ناس یکیست سیر کرده عدد ابجد و دیدم به حساب نام زیبای اباصالح و عباس یکیست
صحبتی شد که خدا باب نجاتی بفرست تلخی ذائقه را شاخه نباتی بفرست می رسد با علم سبز امامت بر دوش از چه خاموش نشستی صلواتی بفرست
بر غنچه زهرا صلوات تا شکفتن بر یوسف دل ها صلوات تا رسیدن از لحظه ی غیبت صلوات تا لحظه ی دیدن بر قامت رعنا صلوات تا قیامت
سر خوش آن عیدی که آن بانی نور از کنار کعبه بنماید ظهور قلب ها را مهر هم عهدی زند از حرم بانگ انا المهدی زند
تو بین منتظران همن عزیز من چه غریبی غریب تو آنکه چه آسان ندیدنت شده عادت چه بی خیال نشستیم، نه کوششی نه وفایی فقط نشستیم و گفتیم: خدا کند که بیایی
خدایا قسم به آن حیدری کز کعبه جان گرفت مهمان آدینه ی ما را این جمعه بفرست
سپری می شود این ظلم عدو می بازد می رسد انکه خداوند به او می نازد باشد آن روز ببینند همه عالمیان در بقیع حضرت مهدی حرمی می سازد
آسمان دریا جهان عظمت بداد چون نگاهی کرد مهدی بر جهان هم زمان هم جمعه ها شرمنده اند چون که مهدی را به غربت داده اند گر به پا خیزد شیعه بهر او هم بیاید هم بسازد دین حق بهر رئوف
عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود شرط می بندم که هنگامی که زود است و نه دیر مهربانی حاکم کل مناطق می شود
من و دل از دل و جان هر دو خریدار تو ئیم دل ندارد به خدا هر که خریدار تو نیست یوسف فاطمه از پرده غیبت به در آی که مرا طاقت خندیدن اغیار تو نیست
ای ماه بطحا تا به کی رخساره پنهان می کنی تا جند از هجران خود دل ها پریشان می کنی رخساره بنما کز غمت بر لب رسیده جان ما ای یوسف زهرا بگو کی یاد کنعان می کنی
با کسوف سر خورشید دلم بی تاب است با نوای دل زینب دلم می داند که همین امروز و فرداست که مهدی آید
چه شود به چهره زرد من نظری برای خدا کنی که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی تو شهی و کشور جان ترا تو مهی و جن جهان ترا زره کرم چه زیان ترا که نظر به حال گدا کنی
به تمنای طلوع تو جهان چشم به راه به امید قدمت کون و مکان چشم به راه نازنینا نفسی اسب تجلی زین کن که زمین گوش به زنگ است و زمان چشم به راه
یک ثانیه از عمر دراز شب یلدا باعث شده تا صبح به یادش بنشینیم ده قرن ز عمر پسر فاطمه بگذشت یک شب نشد از داغ فراغش بنشینیم
یار امید من آن است که تعجیل کند تا جهان را به عدالت کده تبدیلکند جمع ما منتظران را که سراسر نقص است آخر از پرده برون آید و تکمیل کند
اگر چه از تو دورم از غمت لبریز لبریزم بهار مهربان من ببین پاییز پاییزم تو می آیی پرستو ها که برگشتند می گفتند نگاهم را ز سقف آسمان هر شب می آویزم
بیا موعود حسن مطلع این شعر نام توست و با هر واژه ضرباهنگ پولادین گام توست ببین منظومه های آفرینش رو به پایان است سراپا شور! گل کن نوبت حسن ختام توست
هر کسی دنبال خبر می گرده بهش بگید عشق داره بر می گرده
موضوع مطلب : آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 24
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 205674
|
|